صدای سوتِ قطار آمد. قطار ایستگاه را میخواهد ترک کند. من روی سکوی ایستگاه و تو روی پلهی قطار؛ و اینک لحظهی خداحافظی است. بی هیچ کلامی، با بیصداترین صدا میخوانمت. با چشمانت پاسخم میدهی. قطار راه میافتد و من دستم را تکان میدهم و تو دستت را تکان میدهی. هیچ صدایی جز صدای حرکت قطار روی ریلها نیست... .
جنگ بود؛ باید میرفت. باید میرفت تا از سرزمینمان دفاع میکرد. ولی بیدفاعترین سرزمین من بودم. آری من. منی که سالها در انتظار نشستم، و با هر قطاری که میآمد دست از پا نمیشناختم. منتظر بودم تا تو از قطار پیاده شوی ولی هیچگاه از هیچکدام از این قطارهایی که میآمد تو نیامدی. نیامدی تا بازگردیم به روزهایی که بهار بود، به روزهایی که پرستوها در آسمان پرواز میکردند. به روزهایی که آسمان آبی بود.
سالهاست آسمان خاکستری است. جنگ تمام شد. تو نیامدی. ولی هنوز بوی خون میآید. شاید ماموریتت هنوز تمام نشده است.
لعنت به جنگ، لعنت به روزهای سرد انتظار، بعنت به روزهای بدون تو...
تو میآیی و دوباره پرندهها بر روی شاخهها خواهند خواند... . یاد باد روزی که زمین لبریز از صلح بود.
26اُمین روز از آذ محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید
برچسب : قطار جنگی,قطار جنگ,بازی انلاین قطار جنگی, نویسنده : confidentialo بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 12:54